کد مطلب:28875 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

من و مردم، خسته از یکدیگر












2870. الغارات - به نقل از ابو صالح حنفی -: علی علیه السلام را دیدم كه خطبه می خواند، در حالی كه قرآن بر سر نهاده بود و حتی ورق آن را بر سرش دیدم كه به هم می ریخت. فرمود:

«خدایا! مردمْ مرا از حقّی كه در قرآن برایم بود، باز داشتند. پس آنچه در آن است، مرا عطا كن. خدایا! من از اینان ناخرسند بودم و اینان از من. من اینان را خسته كردم و آنان مرا. و مرا بر آنچه جز خُلق و خوی و سرشت من است، وا داشتند كه برایم بی سابقه بود. خدایا! بهتر از اینان را برای من جایگزین كن و بدتر از مرا برای اینان. خدایا! دل هایشان را ذوب كن، همچنان كه نمك در آب ذوب می شود».[1].

2871. الغارات - به نقل از ابو رافع -: علی علیه السلام را دیدم در حالی كه انبوه مردم بر گرد او جمع شده بودند، تا آن جا كه پایش را خون انداختند. فرمود: «خدایا! من از اینان ناخشنودم و اینان از من. پس مرا از دست اینان راحت كن و آنان را از دست من»[2]. [3].

2872. تاریخ الإسلام - به نقل از محمّد حنفیّه -: پدرم آهنگ شام داشت و پرچم خود را می بست و سوگند می خورد كه آن را نگشاید تا آن كه حركت كند. مردم روی برمی تافتند و پراكنده می شدند و می ترسیدند. پدرم پرچم را می گشود و برای سوگندی كه خورده بود، كفّاره می داد. چهار بار چنین كرد. من حال مردم را می دیدم و صحنه ای را مشاهده می كردم كه برایم خوشایند نبود.

آن روز با مِسوَر بن مَخرَمه صحبت كردم و گفتم: نمی خواهی با امام علیه السلام صحبت كنی كه با این گروه بی فایده كجا می خواهد برود؟ گفت: ای ابو القاسم! به خاطر موضوعی حركت می كند كه حتمی است. با او حرف زدم و دیدم فكری جز رفتن ندارد.

چون امام علیه السلام از این گروه، همان را دید كه من دیدم، فرمود: «خدایا! من اینان را خسته كردم و اینان مرا. من آنان را به خشم آوردم و آنان مرا. برای من بهتر از اینان را جایگزین كن و برای آنان بدتر از مرا!».[4].

2873. امام علی علیه السلام - در خطبه ای، آن گاه كه خبر حمله به انبار به وی رسید -: به خدا سوگند، دوست داشتم خداوند مرا از میان شما نزد رضوان خویش می بُرد. مرگ در كمین من است و (با اشاره به سر و محاسن خویش، فرمود:) چه چیزی بدبخت ترین مردم را بازداشته كه اینها را به خون رنگین كند؟ عهدی است كه پیامبر اُمّی با من در میان گذاشته است. هر كه دروغ بندد، زیانكار است و هر كه پروا پیشه كند و پاداش نیك الهی را باور داشته باشد، نجات می یابد.[5].

2874. الإرشاد: امام علی علیه السلام: «ای كوفیان! برای جهاد با دشمنتان معاویه و پیروانش آماده شوید». گفتند: ای امیر مؤمنان! مهلت بده تا سرما بگذرد. فرمود: «سوگند به خداوندی كه دانه را شكافت و مردم را آفرید، این گروه بر شما چیره خواهند شد، نه به آن دلیل كه آنان از شما به حقْ سزاوارترند، بلكه بدان جهت كه آنان از معاویه پیروی می كنند و شما مرا نافرمانی می كنید.

به خدا سوگند، همه ملّت ها از ستم حاكمان بیم دارند و من از ستم مردم خویش. مردانی از شما را به كار گماشتم، خیانت كردند و نیرنگ زدند. برخی آنچه را از غنایم مسلمانان را كه به امانت به آنان سپرده بودم، جمع كرده، نزد معاویه فرستادند و بعضی آنها را به خانه های خود بردند، همه از روی سست گرفتن قرآن و گستاخی بر خدا، تا آن جا كه اگر یكی از شما را بر بندِ تازیانه ای امین قرار دهم، خیانت می كند. مرا خسته كردید!».

سپس دست خود را به آسمان گشود و چنین فرمود:

«خدایا! من از زندگی در میان این گروه خسته شده ام و آرزوهایم گسسته است. دوست و هم نفسم (یعنی مرگ) را به من ارزانی كن، تا من از دست اینان بیاسایم و آنان از من آسوده شوند و پس از من هرگز رستگار نخواهند شد».[6].

2875. نهج البلاغة: گزارش های پیاپی به آن حضرت رسید كه سربازان معاویه بر شهرها سلطه یافته اند و دو كارگزار امام در یمن، عبید اللَّه بن عبّاس و سعید بن نمران كه مغلوب بُسر بن اَرطات شده بودند، نزد علی علیه السلام بازگشتند. حضرت، دلْ تنگ از سستی یارانش از جهاد و مخالفتشان با نظر وی، بر منبر ایستاد و فرمود:

«اینك جز كوفه نمانده است كه در اختیار من است. ای كوفه! اگر تنها تو مانده باشی و گردبادهایت كه می وزد، پس زشت باد چهره ات!».

سپس شعر شاعر را خواند كه:

ای عمرو! سوگند به جان پدر خوبت، كه من

از این ظرف غذا، به چرب و چرك اندكی رسیده ام.

سپس فرمود: «خبر یافته ام كه بُسر بر یَمَن وارد گشته است. به یقین و سوگند به خدا، چنین می پندارم كه این قوم بر شما چیره شوند، به خاطر وحدتی كه بر باطلشان دارند و پراكندگی ای كه شما در راه حقّتان دارید، و به خاطر نافرمانی شما پیشوای حقّتان را و پیروی آنان پیشوای باطلشان را، و به خاطر امانتداری آنان و خیانت شما، و به خاطر اصلاحگری آنان در شهرهایشان و فسادانگیزی شما. من اگر یكی از شما را بر یك قدحی چوبی امین بشمارم، بیم آن دارم كه بند آن را برُباید!

خدایا! اینان از من خسته شده اند، من هم از اینان به ستوه آمده ام. من از آنان دلْ تنگ شده ام و آنان از من. مرا به بهتر از اینان جایگزین ببخش و اینان را به بدتر از من جایگزین بده.

خدایا! دل هایشان را آب كن، آن گونه كه نمك در آب، ذوب می شود.

به خدا سوگند، دوست داشتم به جای شما هزار سوار از فرزندان فراس بن غنم[7] داشتم».

و این شعر را در وصف فرزندان فراس خواند:

«برای یاری، اگر آنان را بخوانی

سوارانی چون ابرهای تابستان به سویت خواهند شتافت».

سپس از منبر فرود آمد.[8].

2876. البدایة والنهایة - به نقل از زهیر بن ارقم -: روز جمعه علی علیه السلام برای ما خطبه خواند و فرمود: «خبر یافته ام كه بُسر بر یمن وارد شده است. به خدا سوگند، می پندارم كه این گروه بر شما پیروز خواهند شد. چیرگی آنان هم جز به این جهت نیست كه شما از پیشوایتان نافرمانی می كنید و آنان از زمامدارشان پیروی، شما خیانت می كنید، آنان امانتداری، شما در زمین خود فساد می كنید، آنان اصلاح. فلانی را به مأموریت فرستادم، خیانت و حیله كرد. فلانی را فرستادم، خیانت و حیله كرد و مال را نزد معاویه فرستاد. اگر یكی از شما را بر یك جام آب امین شمارم، بندِ آن را می بَرد.

خدایا! من اینان را به ستوه آوردم، اینان هم مرا خسته كردند. من از اینان ناخشنودم، اینان هم از من. خدایا! آنان را از دست من و مرا از دست آنان راحت كن».

نماز جمعه دیگر را نخوانده بود كه شهید شد. خدا از او راضی باشد و راضی اش سازد![9].

ر. ك: ص 224 (آن شقی ترین، در انتظار چیست؟).









    1. الغارات: 458/2، أنساب الأشراف: 156/3، تاریخ دمشق: 534/42. نیز، ر. ك: الفتوح: 237/4.
    2. در نقل أنساب الأشراف افزوده شده است: پس جز همان شب، زنده نبود!
    3. الغارات: 459/2، أنساب الأشراف: 250/3.
    4. تاریخ الإسلام: 606/3، الطبقات الكبری: 93/5.
    5. الإرشاد: 280/1، الاحتجاج: 89/413/1.
    6. الإرشاد: 277/1.
    7. بنی فراس، به غیرت و دلیری معروف بودند.
    8. نهج البلاغة: خطبه 25، الغارات: 635/2.
    9. البدایة والنهایة: 326/7، تاریخ دمشق: 535/42.